مینویسم برای تو از دست رفته که هرکجای جهانی، بازگرد. مینویسم که بخوانی و بدانی، جهانم خالی از هر موجودیست، زمانی که تورا ندارم. مینویسم به جبران تمام روزها و شب هایی که داشتمت ولی حواسم پرت روزمرگی هایم بود  مینویسم دوستت دارم برای توی از دست رفته، که بخوانی و بازگردی جهانِ کوچک من، کجای جهانى که هرچه جستجو میکنم، چشمانم تورا نمیبینند. میگویم بازگرد و پژواک صدایم جهان را پر کرده است، ولی اثری از تو نیست. من تو را در همه ى عالم میجویم و در انتها باز هم به هیچ میرسم  مینویسم که به گوشَ ت برسد  مینویسم که شايد کسی برایت بخواندَش مینویسم خوبم که به رسم گذشته دلت شورم را نزند. ولی تو بدان که سرگردان و دلگیرم 


باور کن انقدر ها هم سخت نیست فهمیدن اینکه بعضی ها می آیند
که نمانند… ! که نباشند… ! که نبینند… !
و تو اگر تمامی دنیا را هم حتی به پایشان بریزی
انها تمامی بهانه های دنیا را جمع می کنند تا از بین انها بهانه ای پیدا کنند
که : بروند… دور شوند که نمانند اصلا
پس به دلت بسپار وقتی از خستگی های روزگار پناه بردی به هر کس
لاقل خوب فکر کن ببین از سر علاقه امده یا از سر هوس
تا دنیا پر نشود از دوست داشتن های پر بغض
که دمار از روزگارت در می آورد
تا نبودنش را تحمل کنی تا رفتنش را طاقت بیاوری
اما نگذار انقدر خوار و ذلیل شوی
که محبت و عشق را گدایی کنی
عشق حرمت دارد در دلت نگهش دار????????


چه ساده بودیم
که باورمان شده بود
"از محبت خارها گل میشوند"
یادمان نبود که خیلی وقت است
که دیگر ضرب المثل ها اعتباری ندارند!
آنقدر یک طرفه محبت کردیم
و بی محبتی دیدیم که خشک شدیم،
یادمان رفت قبل از هر محبتی 
به ظرفیت مخاطبمان توجه کنیم؛
و الکی کسی را که ارزش ندارد بزرگش نکنیم’
که نتیجه ی این بزرگی میشود
حقارت خودمان.
بیایید به هم قول بدهیم
که به اندازه ی آدم ها کاری نداشته باشیم،
بعضی ها کوچک بمانند بهتر است،
و خودمان را زیر سایه پوشالی
بی ظرفیت ها دفن نکنیم.

 



تو حق نداری
عاشق کسی بمانی که سالهاست رفته
تو مال کسی نیستی که نیست
تو حق نداری اسم دردهای مزمنت را
عشق بگذاری
میتوانی مدیون زخمهایت باشی
اما محتاج آنکه زخمیَت کرده نه!
دست بردار از این
افسانه های بی‌ سر و ته
که به نام عشق
که فرصت عشق را از تو میگیرد
آنکه تو را زخمی خود میخواهد
آدم تو نیست
آدم نیست و تو سال هاست
حوای بی آدمی حواست نیست.

 


هميشه وقتي جر و بحثمون ميشد دستام شروع ميكردن به لرزيدن نميتونستم خيلي خوب تايپ كنم بهش ميگفتم زنگ بزنم حرف بزنيم و حلش كنيم؟ ميگفت نه!نميخوام صحبت كنم مجبور ميشدم يه نفس عميق بكشم و خودمو كنترل كنم،دوباره شروع به تايپ كردن كنم تا از دلش در بيارم مهم نبود بحثِ چيه!مهم نبود مقصر كيه! مهم اين بود اون ادمي كه ترس از دست دادن داشت من بودم پس بايد هميشه معذرت ميخواستم تندُ تند تايپ ميكردمو سعي ميكردم قانعش كنم كه نبايد ازم دلخور باشه! همه ي اون موقع ها ميتونستم چهرشو توو اون لحظه تصور كنم انگار يه پادشاه نشسته و يه خرابكار التماسش ميكنه كه عفو شه! اما دوست داشتن دست و بالمو بسته بود! نميذاشت اون كلمه معروفه كه همه رابطه هارو به اخر رسوندو بگم و خلاص شم از اين همه خواهش و تمنا بگم 'به جهنم' ميموندم و خواهش ميكردم ازش تا دوباره اون 'بله'گفتنا بشه 'جانم' هي مينويشتم هي مينوشتم انقدر حالِ دلش اروم بود كه تو صفحه چتمون نميموند ببينه اين منِ درمونده بعد از دقيقه ها 'ايز تايپينگ'حرفم چيه ميشستم تو صفحه چتمون تا بالاخره بخونه! وقتي ميخوندو شروع به نوشتن ميكرد چشامو ميبستم كه دلشوره هام بيشتر نشه پيامو كه ميفرستاد اول اخرشو ميخوندم كه نكنه گفته باشه 'خداحافظ براي هميشه' وقتي ميديدم خبري از رفتن نيست اروم ميشدم يروز توو همه اين جرو بحثا باز براش نوشتم و نوشتم اما ديگه نخوند ساعت ها نخوند روزها نخوند و من هرروز به انتظار ديدن اون دوتا تيكِ لعنتي پايين پيام يروز خوند يروزي از روزا كه ديگه يادم رفته بود منتظرش بودم جواب داد منم خوندم اما ديگه از ذوق تو چشمام اشك جمع نشد! ديگه دلم نريخت! اينبار من ديگه جواب ندادم هيچوقت جواب ندادم! و هنوز هم منتظره! ولي شايد يكروز بفهمه هرچيزي بايد سر ذوق و زمان خودش اتفاق بيفته! .



من بدونِ تو تونستم زندگی کنم
تونستم نفس بکشم
بدونِ تو می‌خوابم
غذا می‌خورم
ورزش می‌کنم
کار می‌کنم
حتی موهامو کوتاه تر کردم
من بدونِ تو شاید حالِ بهتری داشته باشم 
شاید گردش و تفریح برم
شاید با دوستام سفر برم
شاید به خودم برسم
آرایش کنم
موزیک گوش کنم
شاید اصلا با کسِ دیگه ای آشنا شم
شاید واقعا خوشبخت باشم
اصلا بدونِ تو شاید همه چیز عالی باشه.
ولی بدونِ تو نه غذا، غذاست، نه خواب خوابه، نه موزیک و نه سفر.
بدونِ تو شاید همه یِ اینکارها رو بکنم ولی دیگه عاشق نیستم.
بدونِ تو دیگه با هیچ کس نفس نمی‌کشم و بغضمو قورت میدم.
حسی که با تو داشتم، بدونِ تو یا با کس دیگه، تجربه نخواهم کرد.
و این آزار دهنده است.
به قولِ خودت دو چیز نابودم کرد: ذوقِ اولین بغل و بغضِ آخرین بغل.
که تو اونو از من دریغ کردی و این پاییز هم بدونِ تو می‌گذره.
اون کوچه هایِ خاطره رو تنها قدم می‌زنم.
حیف شد که بی خداحافظی رفتی.
برایِ تنها عشقِ زندگی ام. 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ترفند های خانگی زندگی یا مردگی فروش کولر گازی بانه سجادموزیک(sajadmusic) aminmolayi35 دانلود انواع بازی های اندرید